ساقیا

ساخت وبلاگ
Training Teacher پیروی اعتراضات خانواده ها مبنی بر این که چرا معلم این قدر سریع پیش رفته و بچه های ما درس رو یاد نگرفتن و نیز نمرات پایین بچه هاشون، مدیر مدرسه که خودشون ریاضی هشتم ها رو درس می دن خیلی محترمانه درخواست دادن که از ترم بعد جلسه گروه داشته باشیم تا در روند و شیوه تدریس با هم تبادل نظر کنیم و از نظرات من بهره مند شوند! از شیوه محترمانه برخوردش با یک معلم تازه کار خوشم اومد! گرچه من اعتراف می کنم که اصلا بیان ندارم و نمی تونم مطالب رو به ساده ترین شیوه درس بدم اما من اصلا سریع پیش نرفتم و در واقع تعداد کلاس ها به نسبت مدارس عادی بیش تر بود اما مدرسه غیر انتفاعی با نظر کارشناسانه خانواده ها اداره می شه! ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 171 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:33

مدام عکسی را می بینم و تپش قلب پیدا می کنم...عکس دستان دختری که روی میزی است به سمت دست "او" کشیده شده... این ساعت های آخر عجیب کند می گذرد....ان شاءالله فقط 13 ساعت و 30 دقیقه مانده....

 

ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 183 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:33

می ترسم چشمانم را روی هم بگذارم و صحنه های زیبا کمرنگ شوند گرچه باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز ای کاش آن چند ثانیه آخر تمام نمی شد چه بزرگوارانه و پدرانه قبول کردند که دستشان را ببوسم   پانوشت: امان از دست عمو دوربینی ها....از ساعت هفت شب به بعد دارم مدام پیامک جواب می دم! امیدوارم موفق نشده باشند از حاشیه ها فیلم بگیرن...  پنج روز بعد نوشت: من هنوز زان جام هلالی مستم هفت روز بعد نوشت: یک نظر مستانه کردی عاقبت عقل را دیوانه کردی عاقبت...هنوز جویای تکرار آن لحظات در دلم هستم ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 236 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:33

امروز با دوستم رفتیم خدمت یکی از معاونت های حرم که  سابقا او را مردی موقر یافته بودم دوستم: چرا هیچ نظارتی روی مداحی های  هیات ها داخل صحن اصلی حرم نیست؟ مسئول: چه جوری نظارت کنیم وقتی طرف چاقو می کشه روی خادم ها؟ دوستم: مگه دربانی ها نمی گردن و از این گذشته نیرو انتظامی حرم کجاست؟ مسئول: از هفته بعد دربانی راه میوفته! من گویا "ناخود آگاه لبخند زدم" مسئول: چرا می خندی؟ من: آخه چند ماه پیش هم اومدم یک نکته بسیار ساده درباره خادم ها گفتم و گفتید از هفته بعد درست می شه اما هنوز... مسئول: خب چرا خندیدی؟؟! من: خب این هفته بعد هم مثل همون دفعه قبله انگار مسئول: پس چرا اومدی گفتی؟ من در حالی که به دوستم اشاره می کردم که بیا بریم: ببخشید اشتباه کردیم اومدیم پانوشت: ماشین مشدی ممدعلی که کوچه پشتی پارک بود امشب دیدم الحمدلله چهار تا صندلی نو برا پیکانش گذاشته...هر شب که می دیدمش "ناخودآگاه لبخند می زدم" ربط نوشت: به برخی مشکلات که در حیطه کاری ما نیست فقط می شه لبخند زد به امید آن که کسی روزی همتی کند برای حلش   ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 250 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:33

امروز دختر خانمی پیرزنی را سوار تاکسی کرد، پیرزن مهربانی بود و می گفت تاکسی قبلی اشتباهی او را آن جا پیاده کرده و گم شده بود و می گفت گریه کرده

از آن پیرزن هایی نبود که بخواهد ترحم جلب کند و شخصیت مستقلی داشت چندین فرزند میان سال تحصیل کرده و همسر داشت اما در واقع تنها بود

فکر می کردم نکند روزی من نیز پدر و مادرم را تنها رها کنم؟ 

ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 243 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:33

مدام جمله ی «من شما را خیلی دوست دارم» شان را در ذهن مرور می کنم و فکر می کنم چه کاری باید بکنم که لایق این همه محبتشان باشم؟


اصل نوشت: پانزده روز گذشت

 

ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 199 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:33

همین قدر که غباری بر آستان باشد         رواست حاجت عاشق دعا نمی خواهد

 


پانوشت: به لطفشان موفق به انجام دو وظیفه محول شده ی کاملا متضاد شدم

 

ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 229 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:33

دلم می خواهد کنارش بنشینم تا از جنگ جهانی برایم بگوید و از تمام خاطرات زمان پهلوی و خاطرات مدرسه اش و از آشنایی اش با پدربزرگم و از تمام گذشته...همه اش را بارها شنیده ام اما برق نگاهش در هنگام باز گو کردن خاطرات را دوست دارم

 


خداحافظ نوشت: وقتی دکمه های مانتو اش را می بستم به زیر چشمی انحنای پشتش را می پاییدم که چه قدر بیش تر شده :(((( 

 

ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 221 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:33

همیشه رود با خود میوه غلتان نخواهد داشت       به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت 


اصل نوشت: ای خوش آن عمر که در خدمت استاد گذشت

پانوشت: نه که در این یک سال کاری نکرده باشم اما متاسفانه سه تا هدف اصلیم به نتیجه قابل ارایه به غیر نرسیدن

ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 183 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:33

این روز ها در شلوغی خیابان به کسانی نگاه می کنم که مقصودشان را در بازار دنیا می یابند و خرسند با یافته هایشان زندگی می کنند و باز در اندیشه ام غوطه ور می شوم که چه سخت است ندانی دقیقا چه می خواهی! و سخت تر آنکه شجاعت پرداخت بهایش را نداشته باشی...بر می گردم و از دور به گنبدشان خیره می شوم...یادم می آید که من سرگشته این ره نه به خود می پویم... آرام می شوم

ساقیا...
ما را در سایت ساقیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shetabkona بازدید : 224 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 15:33